خودنویس



✅فجایع کربلا از هفتم محرم و با بستن آب، در کربلا آغاز می شود که مجموعه جنایاتی فراتر از جنگ است؛ قتل طفل شیرخوار، آتش زدن خیمه ها، به اسارت بردن ن و کودکان، قطع سرها و تاختن بر بدن شهدا و بسیاری از جنایات دیگر رخ داد.

✅سوال این است آیا این جنایات در مرکزی تصمیم گرفته شده بود؟ آیا اختیار آن به فرماندهان تفویض شده بود یا توسط سرداران خودسر گرفته و اجرا شده است؟ تصمیم اول درباره جنگ و تصمیمات بعد در مورد جنایات توسط چه کسانی گرفته شده است؟

✅سه مرکز فرماندهی وجود دارد: 
مرکز فرماندهی اول در شام و به فرماندهی یزید
مرکز فرماندهی دوم در کوفه و به فرماندهی ابن زیاد
مرکز فرماندهی سوم در کربلا به فرماندهی عمرسعد

✅آیا غیر از این سه مرکز، تصمیمات توسط افراد و فرماندهان دیگری نیز گرفته شده است؟

✅در نظامهای استبدادی،  مشکل تشتت و پراکندگی در مراکز تصمیم گیری و تصمیم سازی مشکل وجود دارد در حالیکه در سپاه امام حسین، هماهنگی و کنترل و نظارت کامل وجود دارد و همه چیز با مسئولیت امام حسین جریان دارد. 

✅ابتدای صبح عاشورا، امام برای بازدید به پشت خیمه ها رفتند و دیدند شمر به خیمه ها نزدیک شده و اصحاب خواستند با تیری او را هدف قرار دهند که اباعبدالله اجازه ندادند و فرمودند ما شروع به جنگ نمی کنیم. 

✅همه اقدامات سپاه امام با اجازه حضرت بود اما در سپاه مقابل چنین چیزی نیست. 

✅چه کسی دستور تیراندازی به شیرخوار امام را داد؟ نه یزید، نه ابن زیاد و نه عمر سعد. 

✅حرمله خودسرانه این کار را انجام داد
یزید گاهی اقدامات عاشورا را تایید و گاهی تقبیح می کند. 

✅بطور کلی در نظامهای استبدادی تا زمانی که وضعیت خوب است، همه اقدامات مورد تایید است و وقتی که با چالش و مشکل مواجه می شود، مسئولیت پذیری در لایه های بالا وجود ندارد.

✅این رویه در لایه های فرماندهان میانی و عملیاتی وجود دارد که نمونه آن بسربن ارطات است که توسط معاویه برای قتل و غارت نواحی تحت حکومت امیرالمومنین اعزام می شود، در یکی از ماموریتها برای کشتن حاکم حکومت علی، عبیدالله عباس می رود و چون او را در خانه پیدا نمی کند، دو فرزند عبیدالله را می کشد. چند سال بعد که پدر به شام می رود و به معاویه شکایت می کند، معاویه سوگند می خورد که از این موضوع بی خبر و ناراضی بوده است، بسر در آن مجلس می گوید معاویه تو به من گفتی از مردم زهر چشم شدید بگیر، این هم جزو زهر چشم بوده است. معاویه می دانست چه گفته، هم بسر می دانست چه بکند، بنابراین بجای امر مستقیم نوعی تگذاری می شود که دست فرماندهان را باز می گذارد و اختیار هم به آنان داده می شود و او مجاز به هرج نایتی می شود. 

✅در این شرایط می توان جنایات بسر را به معاویه نسبت داد؟ 

✅در اینجا تاریخ حاکمان ارشد را مسئول رفتارهای فرماندهان می داند، هرچند این حاکمان پس از تغییر شرایط بخواهند مسئولیت را گردن زیردستان بیندازند. 

✅سوال دوم اینجاست اگر واقعا این فرماندهان خودسرانه جنایت کردند، وقتی از آنها شکایت شد، چرا به جنایت این فرماندهان رسیدگی نشد و محاکمه و مجازات نمی شوند؟ همانطور که معاویه بسر را بخاطر قتل دو فرزند بیگناه عبیدالله قصاص نکرد.

✅اینکه یزید، ابن زیاد را مجازات نکرد دلیل بر این است که نسبت به رفتار او راضی و با دستور نانوشته او بوده است.

✅حداکثر این حاکمان بعد از بالاگرفتن اعتراضات می گویند خبر نداشتم، این فرمانده خودسر بوده، اشتباه کرده و از او برائت می جویند. همانطور که در شام بعد از رسوا شدن جنایت عاشورا، یزید اسرا را که در کاخ خود در وضعیت بدی و مورد اعتراض مردم دید، گفت: ابن مرجانه، کار زشتی کرد و اگر خویشان او بودید چنین نمی کرد و دستور داد منزل مناسبی برای اسکانشان در شام تعیین کرد و توسط نعمان بن بشیر مقرر کرد که به شام برگردند. 

✅یزید قبل از حرکت با امام سجاد خلوت کرد و گفت: لعن الله ابن مرجانه، یعنی برائت خود را نشان داد. یعنی عبارت زیارت عاشورا را یزید هم گفت اما این با لعنی که ما می گوییم متفاوت است، چون ما یزید را اول لعن می کنیم، یعنی حاکمان بالاتر را تبرئه نمی کنیم و ابتدا حاکمان بالاتر را مسئول می دانیم. 

✅به حرمله کسی دستور زدن شیرخواره را نداد، اما استخدام و حمایت او، یعنی شمر و عمر سعد و ابن زیاد و یزید مسئول این جنایات هستند.

✅یزید به امام سجاد قول جبران داد و گفت گذشته ها گذشته اما هر مشکلی دارید حل می کنم و لباس و هدایا به اسرا داد. 

✅در واقع داستان این است که هم جنایت بشود و هم بعد از آن مسئولیتش به گردن زیردستان بیفتد اما با آنها برخورد هم نشود و از بازمانده های قربانیان هم بصورت نمایشی دلجویی شود که همینگونه هم با اسرای کربلا برخورد و با احترام بازگردانده شدند
بنابراین مسئولیت رفتارهای خودسرانه در نظام ظلم برگردن حاکم است.

✅حال سوال اینجاست که چه کنیم که این خودسری ها نباشد؟

✅راهی غیر از این ندارد که اختیارات، توام با پاسخگویی و مسئولیت باشد. باید جامعه را بر اساس شفافیت اداره کرد و اشخاص در برابر اختیاراتی که دارند و نصب و عزلی که می کنند مسئولیت داشته باشند. آن روز دیگر خودسری نخواهیم داشت.


● سروش محلاتی




همکار خبرنگارم دلخور بود. سوژه اش نتوانسته بود توجهم را جلب کند. گفتم مختاری ولی کلیشه است. گفت دستگیری یک کودک جذاب نیست؟ گفتم ازین خبرها زیادست. گفت کودک است. گفتم فرقی نمی کند. گفت کودک کارست. گفتم دیگه بدتر. کودک کارست و احتمالن گشنگی و یا فشار صاحب کار باعث شده دستش به کجی رود. گذشتیم. اما سوژه ادامه داشت. ماجرا از وقتی شنیدنی شد که متوجه شدیم قصه این ی قصه دیگری است. 
چند کودک کار را به جرم ی گرفته بودند. باید تقاص می دادند. باید جبران می کردند و باقی ماجرا. اما این های کوچک، روایت دیگری برایمان داشتند.
ماه محرم بود؛ چند کودک کار تصمیم می گیرند در محله دروازه غار تهران تعزیه برگزار کنند و برای تعزیه لباس می خواستند. دستشان به جائی بند نبود و جیبشان هم خالی. اما از حال و هوای محرم نمی شد گذشت. این شد که تصمیم گرفتند لباس تعزیه را از راه ی تهیه کنند و هرطور شده تعزیه را برپا کنند. 
تلخ و شیرین قصه را تصویر کردیم تا اینکه هفته بعدش یک راننده تاکسی تماس گرفت و گفت که گزارش را خوانده است و می خواهد کمک کند. گفتم چه کمکی؟ گفت من تعزیه گردانم و می خواهم برای این بچه ها کلاس بگذارم. خیر دیگری هم لباس تهیه کرد و باقی ماجرا. چند روز پیش دوستی که در جریان آنروزها بود، تماس گرفت و گفت جمع دیگری از کودکان کار دوست دارند تعزیه برپاکنند. بانی لباس و تجهیزات هم داریم. آقای راننده را صدا می کنید؟

گرد و غباری که رسیده به شهر ما
بذل مودت ست که آید ز کربلا

 

+ به روایت: محسن مهدیان


شاید اسم مصطفی دیوونه را شنیده باشید. لات داش مشدی و پهلوان بازار پاچنار که با همه خلاف کاری هاش اما حرمت سادات و فقرا را داشت. تا اینکه گذشت و گذشت و راهش به کربلا رسید و شیفته جوانمردی و مرام شهدای کربلا شد. و حالا همه مصطفی دیوونه» را با عشق به امام حسین(ع) و دیوونه سیدالشهدا می‌شناسند. 
  بسیاری از مداح های بنام تهران مثل شاه حسین بهاری و وعاظی چون مرحوم کافی در هیات او نامدار شدند. وی خاطره‌ای خواندنی هم از منبر رفتن حاج مصطفی می گوید: یکبار قرار بود آقای شیخ محمود فاضل کاشانی به منبر برود اما ایشان هنوز نرسیده بود. یکی از حاضران که از خالی بودن منبر راضی نبود به صاحبخانه گفت: ‌حاج آقا مصطفی امروز خودتان ما را به فیض برسانید. زمزمه‌ای حاکی از رضایت از میان جمع برخاست ولی با لب گزیدن حاج مصطفی فروکش کرد. لحظه‌ها می‌گذشت اما خبری از واعظ نشد تا اینکه مصطفی به آرامی ولی از روی کراهت برخاست که با ذکر صلوات جماعت همراه شد. او به سوی منبر رفت و روی پله اول نشست. او با سری افکنده قدری گریست و گفت: ‌چه بگویم؟ بگذارید از خودم بگویم. تمام شما مردمی که اینجا نشسته‌اید از صد پله پدرسوختگی حداکثر 10 پله را رفته‌اید. مردم بدانید که من تمام صد پله پدرسوختگی را رفته‌ام ولی پیشانی‌ام خورد به سنگ و آقایم حسین(ع) دستم را گرفت. ‌ای مردم! ‌ای جوانمردان! دنیا می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). آخرت می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). پول می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). دین می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). هیچ نامی زیباتر از نام آقایم حسین(ع) نیست. هیچ یادی دلپذیرتر از یاد آقایم حسین(ع) نیست. مصیبت می‌بینید یاد آقایم حسین(ع) بیفتید. ناملایمی بر شما وارد می‌شود یاد آقایم حسین(ع) باشید و.» جملات و عبارات حاج مصطفی به میانه رسیده بود که صدای گریه جمعیت بلند شد و همه اشک می‌ریختند. صحبت‌های او آنقدر از سر اخلاص بود که جماعت مشتاق را در خلسه‌ای عطرآگین غرق کرد. در آن وضع هیچ‌کس متوجه ورود واعظ نشد. بالاخره حاج مصطفی متوجه حضور آقای فاضل شد و با شرمندگی و در حالی که صورتش غرق اشک بود از روی پله منبر بلند شد. آقای فاضل کاشانی بالا رفت ولی نتوانست صحبت کند. فقط روضه خواند و گفت: ‌هرچه می‌خواستم بگویم حاج آقا مصطفی گفت.»


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ای قلم سوزلرینده اثر یوخ BooM RooM زندگی در کلمات مطالب مفید ashpazi13 ادبیات و روانشناسی days-of-new خرید ملک شاداب سازی مدارس اگه بر روی این لینک کلیک کنید تمام اطلاعات گوشی یا کامپیوتر هک میشود