یک:

(هدیه)روی لب هایت" رز جاودان".

برای من . که هیچگاه نبوسیدمت!

دو:

درانبوه غم . کمی خندیدم .

حتی مادرم باورش نشد!وقتی گفتم!

سه:

برگ برگ ریخته بودم پای تو .

من درختی که در " سنتز"عشق و حسرت!

درپائیز پای تو .شعر می ریختم!

 

 

چهار:

نگارم دیوانه شد!.

دوست داشت .توی مینیاتور استاد" بهزاد"

لیلی باشد .

ساقی شد!!!.

پنج:

بوئیدمت "!کاری که برای تو " هیچ" نداشت!

حتی زحمت چشم بستن و ." بوسیدن"!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را باور دارم مثل خدای .

آن قدر که با پای شکسته هم بیایم جهت حاجت هام!

 

هفت:

یک:

از خانه ام که یک پنت هاووس جائی در نیویورک است دارم آن پتئین را نگاه می کنم .

تو."وسواس "خریدن نان داری!نگاه می کنم که چطور نان هارا درکیسه ی پارچه ای بغل کرده ای تا کسی به آن نخورد!هرچقدر هم به تو می گویم اینکار درست نیست .قبول نمی کنی .نان باید جای مخصوصی و توسط شخص مخصوصی پخته شود و به این خانه بیاید .

چه کنم دوستت دارم وگرنه به خاطر این اخلاقت از تو .جدا می شدم!

دو:

از خانه که دور می شوم از عشق غذای تو پاهایم سست است .

نرفته می خواهم برگردم .

در"دهلی" چندان متداول نیست ولی بانوان هندی نان را درخانه طبخ می کنند .من بوی " کاری" ونان تو را که نمی دانم چی و چی تویش می ریزی دوست دارم .یکبار سر یکی از دوستانت عجیب بحث کردیم و داشتیم جدا می شدیم ولی بدون اینکه به تو بگویم بخاطر همین اخلاقت " پخت نان " ادامه دادم!!!من وابسته ی دست پخت تو و نان هایت هستم .

سه:

عادت بچگی را نمی توانم فراموش کنم .

شاید یک جنتلمن نباید این طوری غذا بخورد ولی من سر هر میز شامی با سوپ باید تکه های نان بخورم .

آن خانم فرانسوی که روبرویم نشسته حتما دارد فکر می کند که تیپ من " فیک " است و برای اولین بار دارم چنین جاهائی غذا می خورم بگذار فکر کنند ولی . به به!همیشه یاد دست پخت ها ی مادرم می افتم وقتی چیزی نبود و مارا با سوپ و نان تکه تکه شده سیر می کرد .

چهار:

آه ای نازنین!

می روی از سید حاجی آقا نان سنگک می گیری چون می دانی بدون وضو نان نمی پزد و خودت هم وضو داری .همیشه .

بوی سنگک سید حاجی را هیچ کجای دیگر ندارد .به خصوص اینکه وقتی کله پاچه هم خریده باشی .

اصلا تو نباشی من چکار کنم؟!همین خریدن نان انگار به من قوت قلب می دهد که تو هستی .

که پول نان حلال و خودنان هم طعم بهشت دارد .

ای عشق!

لیلی

 

هشت:

ترومپ!

آمدیم و نشد و نقشه های شما خراب شد .

با فکر مردم دنیا چه می کنی؟

 

نه:

پراید:

تاکسی جون یک کم حواست رو جمع کن پول بیشتری در بیاری .روزی 150 تومن؟ یعنی چی؟

تاکسی:

پراید جون تو خودت روزی چن در می اری؟خبر شو دارم بیشتر از 60 تومن اگه دربیاری .

بابا پژو:

بذارید من خوب شم !بالا سر مریض دودوتا چهارتا می کنید .آخه من مردم!!!عصبانی می شم!

مامان بنز:

قربونت برم .کی گته تو مرد نیستی!بلند شی یه دور بزنی 300 در می اری!

ننه خاور:

بیوک همین طوری روزی 400 در می آره!بعد تو نمی تونی؟!

پراید:

ننه خاور اینجا که نمی خوان از مون مالیات بگیرن دروغ بگیم .اگه به حسایب بابا بیوک باشه من 40 در می آرم!!!واللا!!!

 

ده:

رهبرم .

کوله بار تجربه ی مارا کمتر ملتی دارد .

تاریخ جهان جاهائی مدیون ملت ایران است .

 

یازده:

امروز شنیدم از دکتری این واژه هارو که " با مرگ اشغال فکری پیدا می کنند"نصیب نشه!!!ولی 90 درصد کسانی که با مرگ اشتغال فکری پیدا می کنن فکر می کنن بازماندگانشون بعد اونها چه می کنن !!!اشتغال فکری شونو از دست می دن!

مثلا کسی که اشتغال دولتی داره بعد از اشتغال فکری به مرگ فکر میکنه بقیه ی خانواده که بیکاران چیکار می کنن!!!ادامه می ده چون می دونه دیگه شانسی رو به کسی نمی کنه!دیگه اشتغال شونو .بله از دست می دن!!!

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو من آلرزی گرفتم .

بیست تا عطسه یهوئی آمد و رفت .انقدر خجالت کشیدم که نگو بین کی؟ فضانوردان بزرگ!حالا بعد یه ربع دیدم فرمانده فضا پیما اومد تو .گفت چیکارکردی؟هول برم داشت نکنه زدم تاسیسات فضارو وقت عطسه داغون کردم دیدم نه!یه نمودار دستشه قدرتی خدا بعد چند میلیون سال از روز تولد زمین موجودات فضائی به عطسه من واکنش نشان داده و دستگاه فرمانده بوق زده بود!واقعا متشکرم خدا!همین مسئله درزمین هم انعکاس داشت فامیل شب پیام دادن تبریک!تو بالاخره مارو سرافراز کردی .خدایا شکرت.انشالله

 

 

درمورد تیتر باید بگم توسریال های کره ای من بالخره نفهمیدم چوسان درسته یا پوسان " یک بندر قدیمی"بعد سرکار خانم جینا لولو بریجیدا و فیدل کاسترو!!!بعد شم جهنم بذار بگم همیشه بین گل ها حالا ایرانیش بین نخود لو بیاها دنبال یه دختر کوچولوام از تامبلینا خوشم می آد می خوام بگیرم تو مشتم باهاش برم بازار!!!!

سیزده"

baby!cyber space

 

قلبم! به پا!حتما این جعبه شکستنی ست!و...روایت درمانی!

گنجشک ها ...مردی را که توی دهانش گنجشک داشت ...کشتند!دیگر دانه ای نمانده بود!

تبریز چشم من سوخت ولی ستارخان قلب ام هنوز مقاومت می کرد!!!

تو ,نان ,  ,نمی ,هم ,یک ,در می ,می کنن ,که با ,اشتغال فکری ,جدا می

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یک دانشجوی پزشکی سایت معماری اِس کِی اِچ فروشگاه اینترنتی کفش و کتانی جوان مد معجزه دفتر روانشناسی زهرا اردمه سردار عشق(شهید چمران) مهندس کوروش رزمگیر تأملات زبان فاینانس انتشارات یارمند